محل تبلیغات شما
یکی از صحبت های تکراری که همیشه می شنویم این است که بر اساس علاقه هایت زندگی کن وگرنه پشیمان می شوی. طرز تفکری که من نیز مثل اکثر انسان های دیگر در دوران نوجوانی ام داشت. تلاشی که در آن به دنبال علاقه هایم بودم غافل از اینکه وقتی می گوییم علاقه ها، یعنی داریم در مورد مجموعه ای از خاطرات مثبت صحبت می کنیم و چرا باید بر اساس یک مشت خاطره مثبت زندگی کنم؟
به هر روی، این کلیدواژه هنوز هم به طور گسترده ای استفاده می شود و افراد زیادی هر روز ما را تشویق می کنند که بر اساس علاقه ها، انتخاب رشته کنیم و به شغل آینده مان بیاندیشیم و به اصطلاح چه اشکالی دارد که وارد کاری شویم که در موردش کلی خاطرات مثبت داریم. قبل از اینکه وارد بحث شویم، از برنامه اعجوبه ها» کمک گرفتم و سه مورد از کودکانی که علاقه هایی در آنان شکل گرفته را بررسی سریع کردم و صحبت هایم را در فیلم زیر قرار دادم که خواهش می کنم ابتدا این فیلم را تماشا کنید تا با هم دیدگاه نزدیک تری پیدا کنیم و بعد به سراغ یکی از پیام های مخاطبان کلبه مشاوره می رویم که در مورد علاقه صحبت کرده بودند.
[
]
همانطور که در این فیلم به وضوح روشن شد، متوجه شدیم که علاقه ها همان تشویق ها، حمایت ها، جهت دهی ها و در مسیر انداختن های یک فرد است. هیچ کودکی با علاقه و تمایل خاصی به دنیا نمی آید، او هرچه دارد و هرچه از خود بروز می دهد را در این دنیا در اثر زندگی در کنار دیگران از خودش نشان می دهد.
تازه دقت کنید که اگر سوالات حرفه ای تری از پدر و مادرها پرسیده می شد خیلی روشن تر می توانستند نحوه شکل گیری این علاقه ها را توضیح دهند. علاقه هایی که ما نیز در درون خود احساس می کنیم مسیر مشابهی با این سه کودک را طی کرده است و چیزی فراتر از آن نیست. یک روزی یک جایی مورد حمایت روی یک صفت قرار گرفته ایم و همان را از خود نشان می دهیم.
از همه مهمتر اینکه حتی خصوصیت های اخلاقی مثل دلسوزی، مهربانی و باگذشت بودن نیز به دلیل حمایت ها در درون ما ایجاد شده اند. فراموش نکنید که تنفر» خواهر دوقلوی علاقه» است. به عبارت دیگر، تنفرهای ما نیز دقیقا در مسیر مشابهی تولید شده اند. یعنی اگر در صفت هایی سرکوب، تحقیر و تمسخر شویم یا آن صفت مورد علاقه الگوهای ما نباشد، آنگاه می گوییم از آن مسیر متنفر هستم.
سوالی که اینجا لازم است به آن پاسخ بدهم این است که چرا گاهی ما می بینیم که فرزند به چیزی علاقه دارد که اتفاقا پدر و مادرش با او مخالف هستند؟ پاسخ بسیار روشن است. برای این عزیزان نیز سناریوهای مختلفی روی داده است که در ظاهر نوعی تضاد مشاهده می کنید. 
مثلا در سناریوی اول، ممکن است این افراد، به دلیل تشویق، حمایت و قربون صدقه رفتن اطرافیان به فردی لجباز و ساز مخالف زن، تبدیل شده اند و بعد با این ویژگی اخلاقی تصمیم می گیرند که هرچه بقیه می گویند را برعکس انجام دهند.
سناریوی دیگر این است که چنین فردی بنا به هر دلیلی، ممکن است گروه دوستان برایش مهمتر از خانواده باشد. پس چون دوستانش به سمتی کشیده شده اند، او با وجود مخالفت های خانواده به سمت علاقه های دوستانش کشش پیدا می کند. و ده ها سناریوی دیگر ممکن است رخ داده باشد اما یک چیز هیچوقت تغییر نمی کند و آن هم اینکه تمامی علاقه ها و تنفرهای ما در مسیر زندگی و در اثر برخورد با اطرافیان شکل گرفته است و هیچ کسی هیچ چیز انحصاری و ویژه ای با خودش به دنیا نمی آورد که بخواهد بر اساس آن زندگی کند. حالا به سراغ پیام یکی از مخاطبان کلبه مشاوره برویم و ابتدا آن را بخوانیم و سپس تحلیل کنیم.
 شما همیشه می گویید که باید احساسات مان را دور بریزیم. درحالی که خیلی از افراد و حتی مشاور ها می گویند: باید در انتخاب شغل و کاری که می خواهیم انجام بدهیم و در کل درانتخاب اهداف مان، به علاقه هایمان توجه کنیم و در کاری موفق می شویم که به آن علاقه داشته باشیم و از آن لذت ببریم. اگر در حین انجام کاری با افکار منفی و بی حوصلگی مواجه شویم، به این معناست که علاقه هایمان را خوب نشناختیم.
چون در کار مورد علاقه همیشه از انجام کار لذت می بریم پس انجام آن کار برای مان، سخت نیست. علاقه و لذت هم بر می گردن به احساسات ما. پس منظور شما از حذف احساسات چه چیزی است؟
البته این حرف هایی هست که این دسته از افراد معتقدند. ولی به نظر من حتی خود علاقه داشتن یا نداشتن هم یک بهانه و فریب از طرف مغزه ما است و اینکه ما به چیزی علاقه داریم یا نه را هم خاطرات خوب و بد ما تعیین می کنند. 
پیام ایشان از سه جهت اهمیت دارد: 1- حرف اکثریت جامعه، با چیزهایی که ما در مورد مغز می دانیم سازگاری ندارد. برای همین کم کم باید از افکار عامیانه عبور کنیم و به درک بالاتری از عملکرد مغز برسیم. 2- تفکرهای نادرستی که در متن پیام وجود دارد در طیف وسیعی از کنکوری ها موج می زند. 3- بازی کردن مغز با کلمه علاقه برای متوقف کردن ما. از همین رو بود که این پیام را برای تحلیل انتخاب کردم. خب، برویم به سراغ تحلیل این پیام.
ابتدا لازم است یک مقدمه بنویسیم: ما انسان هستیم، احساسات در طول دوره تکامل در درون ما باقی مانده است و در اوایل زندگی بشری خیلی هم به ما کمک می کرده و جانمان را حفظ کرده است. اما از حدود 200 سال پیش که زندگی متمدن شکل گرفت، این احساسات به عنوان یک اختلال مانع از عملکرد انسان در سبک زندگی پیشرفته اش شده است.
در واقع مغز ما هنوز آمادگی زندگی به سبک فعلی را ندارد و در ابتدای یک جهش بزرگ مغزی قرار داریم و بعد از گذشت چندین و چند قرن، قطعا انسان هایی روی کره خاکی زندگی می کنند که مغزشان کاملا پذیرش موفق شدن را دارد و به عنوان یک مانع عمل نمی کند. اما انسان های فعلی که الان مشغول زندگی کردن هستیم، در یک پیچ و تاب تاریخی قرار داریم.
زندگی به شکل متمدن خودش به تازگی شروع شده، پیشرفت علم و تکنولوژی به 200 سال نمی رسد و برای همین ما در ابتدای این تحولات هستیم و در نتیجه با مغز قدیمی خود مشغول زندگی در عصر نوین هستیم و همین باعث شده مغزمان با احساسات جلوی ما را بگیرد. این چیزی که برایتان نوشتم خلاصه ای از انسان شناسی بود. اما اگر این را هم کنار بگذاریم، من شما را دعوت می کنم به تماشای زندگی کنکوری هایی که درس خواندن را کنار می گذارند.
به نظر شما چرا یک کنکوری درس خواندن را کنار می گذارد؟ من پاسخش را می دانم، یا مجموعه از احساسات مثبت مثل اعتماد به نفس که شبیه داستان خرگوش و لاک پشت، باعث گول خوردن کنکوری شده و او گمان می کند اشکالی ندارد از چند وقت دیگر شروع کند. یا مجموعه از احساسات منفی مثل حس خنگ بودن، عقب بودن، ضعیف بودن و. باعث شده او از ادامه دادن راه انصراف دهد و یا مجموعه از اختلالات احساسی مثل وسواس، دقیقه نودی بودن، پشت گوش اندازی، افکار منفی و. سبب شده تا او در بحران قرار بگیرد و درس خواندن را کنار بگذارد. 
بنابراین هر انسانی که در مسیر موفقیت مشاهده می کنید و متوقف شده، خط و نشانی از احساسات را در او خواهید یافت. هیچ فردی با منطق و عقلش، راه موفقیت را رها نمی کند و همیشه این احساسات مثبت و منفی و اختلالات هستند که جلوی او را می گیرند. بنابراین احساسات دریچه ورود مغز حیوانی است که جلوی حرکت و مصرف انرژی را می گیرد و شما را به فردی معمولی تبدیل می کند. 
ما باید با آموزش های متوالی و تمرین هایی که انجام می دهیم، بیاموزیم که احساسات را کنار گذاشته و از عقل راه حلی خود استفاده نماییم. وقتی کسی به درک درستی از آنچه مغز حیوانی انجام می دهد برسد آنگاه می آموزد از احساسات استفاده نکند. در ضمن یادتان باشد، ما به دلیل زندگی در ایران عزیزمان، و به جهت فرهنگ تربیتی نادرستی که نسل ب نسل منتقل شده جملاتی شبیه این جمله را می شنویم: چقدر انسان خوبی است، چون خیلی با احساس است». 
وجود همین جملات باعث شده ما احساسات را یک ارزش بدانیم و قطعا تا مادامی که آن را ارزش بدانیم رها شدن از آن بعید به نظر می رسد. شاید بپرسید پس انسان خوب کیست؟ انسان خوب کسی است که بتواند راه حل بدهد. انسان به درد بخور ارزشمند کسی است که می تواند راه حل داده و مشکل یا مشکلاتی را حل کند. 
کسی که غصه می خورد، دلسوزی می کند، هورمون های احساسی خودش را تولید می کند انسان خوبی نیست گاهی حتی یک مزاحم است. انسان خوب کسی است که گره ای از مشکلی را حل کند. یادتان باشد، انسان از وقتی انسان شد که ابزار سازی را آموخت. یعنی توانست مشکل حل کند. وقتی غذا کم شد کشاورزی کردن آموخت، حیوانات را اهلی کرد، نظام روستایی و شهری را ایجاد کرد، ماشین اختراع کرد. هیچ انسان موفقی را نخواهید دید که با احساسات خودش زندگی کرده باشد. بنابراین حذف احساسات شدنی است به شرط آموزش و تمرین و رسیدن به این معنا که انسان به درد بخور کسی است که راه حل می دهد. 
وقتی انسان شناسی و بررسی زندگی افراد شکست خورده را شروع کنید متوجه خواهید شد که احساسات عامل مشترک تمام رها کردن هاست. پس موظف هستیم احساسات را از مسیر موفقیت به کمک آموزش و تمرین حذف کنیم. 
نکته دیگری که باید اشاره کنم این است که اگر یک حرف غلط را کل دنیا هم بگویند به معنای درست بودن آن نیست. ما کاری نداریم که کل دنیا چه می گوید وقتی چیزی را با مشاهده زندگی افراد ناموفق و موفق بدست آورده ایم که کار می کند برایمان مهم نیست که دیگران چه می گویند. 
به طور مثال خانم دکتر لیزا فلدمن بارت در کتاب How emotions are made به دانش اشتباه پیرامون احساسات، هیجانات می پردازد و پرده از تحقیقات معتبری بر می دارد که اشتباه نتیجه گیری کرده اند و  به طور جامع در خصوص این نتایج اشتباه که به دلیل سطح علم پایین روانشناسی در سال های ابتدایی بوده است، صحبت می کند. بنابراین قرار نیست ملاک ما این باشد که افراد جامعه چه می گویند بلکه به درک دقیق تری از مشاهدات انسانی نیاز داریم. با این مقدمه، به سراغ تحلیل جملات این پیام می رویم:
1. شما همیشه می گویید که باید احساسات مان را دور بریزیم: بله، بایستی از این مرحله عبور کنیم. احساسات در درون مان شکل می گیرد و یک انسان موظف است پاسخ راه حلی به آن حس بدهد نه آنکه این احساس را با بهمن فکری همراه کرده، شاخ و برگ دهد و از آن یک غول بسازد که خودش را نابود کند. اینکه شما به احساسات خود پر و بال بدهید، همان چیزی است که مغز برای جلوگیری از مصرف انرژی در هنگام درس خواندن نیاز دارد.
2. خیلی از افراد و حتی مشاور ها می گویند باید در انتخاب شغل و کاری که می خواهیم انجام بدهیم و در کل درانتخاب اهداف مان، به علاقه هایمان توجه کنیم: همانطور که در مقدمه بیان شد، اگر چیز اشتباهی را کل دنیا هم بگویند، به معنای درست بودن آن عبارت نیست. مثلا همین الان هم طیفی در دنیا هستند (هرچند تعدادشان خیلی کم است) که می گویند استعداد وجود دارد و حتی برنامه های استعداد یابی در سراسر جهان می سازند، حالا بایستی بپذیریم که استعداد وجود دارد؟ یعنی بپذیریم بعضی ها برتر از بقیه به دنیا می آیند؟ یعنی بپذیریم که افرادی با سطح استعداد بالاتر از ما هستند که در این دنیا زندگی می کنند؟ پس چرا هدف بگذاریم وقتی بقیه از ما با استعدادتر هستند نوبت به ما نمی رسد. 
حالا فکرش را بکنید که به من و شما می گویند در انتخاب شغل و کار، به خاطرات مثبت خودتان رجوع کنید، ببینید آن ها چه به شما می گویند و بر اساس خاطرات مثبت گذشته خود، زندگی آینده خود را رقم بزنید. این جمله که به دو دلیل مشکل ساز است: 1- از کجا معلوم که علاقه ها و خاطرات مثبت گذشته، تمام نیازهای انسانی مرا پوشش دهد؟ به طور مثال، من به عنوان یک انسان، نیازمندم که مستقل زندگی کنم و با حساب و کتاب های شخصی خود، به این نتیجه می رسم که برای مستقل زندگی کردن باید پزشک شوم.
اما علاقه های من می گویند که به رشته موسیقی بروم. حالا تکلیف چیست؟ نیازی که با حساب و کتاب به آن  رسیده ام یا مجموعه ای از خاطرات تلقین شده که تفاله های فکری اطرافیان است را به جان بخرم و بر اساس خرده افکار آن ها که همراه با تشویق و حمایت بوده است به زندگی خویش ادامه دهم؟
2- از کجا معلوم که زندگی به ما درست نشان داده شده باشد؟ وقتی قرار است با علاقه های ایجاد شده در گذشته زندگی کنید، یعنی می خواهید با زاویه دید دیگران به زندگی خویش ادامه دهید. آن ها دنیا را با تشویق و حمایت های خودشان به گونه ای به شما نشان داده اند و شما نیز همان زاویه دید را می پذیرید و با آن می خواهید به مسیر زندگی خود ادامه دهید. آیا اینجا بهتر نیست بگوییم چنین فردی یک آدم آهنی برنامه ریزی شده از قبل است؟ چنین زندگی چه ارزشی دارد؟ یک آدم آهنی بسازیم و مجموعه ای از خاطرات مثبت برایش ایجاد کنیم و سپس بگوییم با همین فرمان رو به جلو برو.
3. در کاری موفق می شویم که به آن علاقه داشته باشیم: به هیچ وجه اینطور نیست. این صحبت ها نمونه های بیرونی بسیاری دارد. شما در کاری موفق می شوید که برایش عملگرایی کنید. خواه علاقه و احساس مثبت و خواه علاقه و احساس منفی داشته باشید. تا مادامی که عملگرایی کنید، به آن موفقیت نزدیک می شوید.
هزاران رویا پرداز را نمی بینید که عاشقانه از مطب شلوغ خودشان می گویند؟ این همه کنکوری را نمی بینید که با آرزوهای زیبا و تصورات رنگی رنگی به دنبال پزشک شده هستند؟ تا مادامی که عملگرایی نباشد، شما به هیچ چیزی نمی رسید. و وقتی عملگرایی شروع شد، قطعا موفق می شوید. 
شاید بگویید اگر علاقه نباشد عملگرایی هم نیست اما آنچه می بینیم این است که بسیاری از انسان های علاقمند هیچ تلاشی هم ندارند. بنابراین علاقه تعیین کننده تلاشگر بودن نیست.
4- اگر در حین انجام کاری با افکار منفی و بی حوصلگی مواجه شویم، به این معناست که علاقه هایمان را خوب نشناختیم. چون در کار مورد علاقه همیشه از انجام کار لذت می بریم پس انجام آن کار برای مان، سخت نیست: علت افکار منفی و بی حوصلگی نداشتن علاقه نیست، بلکه فشاری از سمت مغز حیوانی برای جلوگیری از مصرف انرژی می باشد. بارها در این خصوص صحبت کردیم که اگر شما عاشقانه هم زندگی کنید تا وقتی که مصرف انرژی نداشته باشید، مغز هم کاری به کارتان ندارد ولی اگر قرار باشد آن عشق باعث مصرف انرژی شود، مطمین باشید مغز به شما حمله می کند.
علاقه که جای خود دارد، حتی وقتی شما لیست نیازهای زندگی خود را تهیه می کنید و می دانید این موارد در زندگی شما کم است و حتما باید به دنبالش باشید بازهم به موج وحشتناک افکار منفی و احساسات رو به رو می شوید. یعنی وقتی به عنوان یک انسان، احساس گرسنگی برای موفقیت می کنید بازهم مغز مانع تان می شود چه رسد که اینکه بخواهید با مشتی خاطره خوشمزه که در گذشته روی داده است به زندگی ادامه دهید. بنابراین اگر کسی فکر منفی تولید کرد بلافاصله بگوید من علاقه ندارم، جمله بسیار نادرستی است و این فرد بداند که اگر تمام شغل های دنیا را هم جلوی رویش بگذارند افکار منفی را تجربه می کند.
تمام آنچه باید می گفتم را این مخاطب عزیز در پارگراف آخر صحبت هایشان به درستی بیان نموده اند: 
البته این حرف هایی هست که این دسته از افراد معتقدند. ولی به نظر من حتی خود علاقه داشتن یا نداشتن هم یک بهانه و فریب از طرف مغزه ما است و اینکه ما به چیزی علاقه داریم یا نه را هم خاطرات خوب و بد ما تعیین می کنند.
این بحث فقط یک شروع است، قطعا در سایت جدید کلبه مشاوره اطلاعات کاملی از 0 تا 100 علاقه دریافت خواهید کرد و به صورت ریشه ای در مورد تمام مباحثی که در ذهن خواهید داشت پاسخ جامع دریافت می کنید و می دانم چقدر کلیدواژه هست که باید در موردش صحبت کنیم.

چکار کنیم به افرادی که در کنکور شرکت می کنند و رقیبای ما هستند فکر نکنیم؟

آیا کسی که از پایه نهم یا دهم برای کنکور شروع کند، خسته می شود؟

شیمی کنکور98: تحلیل و بررسی شیمی نظام جدید در کنکور تجربی

علاقه ,زندگی ,یک ,احساسات ,های ,انسان ,است که ,که در ,می گویند ,و در ,می کند ,iframe aparat embed ,مورد علاقه همیشه ,چیزی علاقه داریم ,حوصلگی مواجه شویم،

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Bertha's memory Geraldine's page طرفداران سریال های ترکی tipalile feeeknowonah دوستدار ستاره cospbubbworni Paradise Pet لاغر شو Alice's site